- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه محرم
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه صفر
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه رجب
- سایت قرآنی تنـــــزیل
- سایت مقام معظم رهبری
- سایت آیت الله مکارم شیرازی
- سایت آیت الله نوری همدانی
- سایت آیت الله فاضل لنکرانی
- سایت آیت الله سیستانی
مدح و شهادت حضرت قاسم علیهالسلام
دشمن شناس بود و سربازِ بیبـدل بود فـرزندِ بیمـثـالِ جـنـگـاور جـمـل بـود شمشیر میکشید و سر روی خاک میریخت مثـل عـلیِ اکـبر در رزم، بیمـثـل بود ارثـیـۀ پـدر بود عـشقِ عمو حـسـیـنش در کربلا شد اثبات، عشقی که بیخلل بود ترسیده بود دشمن! چون در کشاکشِ جنگ هـمـواره کارِ قـاسـم، آوردنِ اجـل بـود هر کس که در جدالِ با این دلاور افتاد مستأصل و پریشان، دنبال راهِ حل بود تاریخ غبطه خورده، أِن تُنْكِرُونیاش را اینکه همیشه حرفش، همراه با عمل بود یک عمر مثلِ قاسم؛ در نزد «حاج قاسم» طعم خوشِ شهادت، «أحلی مِن العسل» بود!
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت قاسم علیهالسلام
نجمه در خیمه پریشان شدنت را چهکند یک حرم چاک گریبان شدنت را چهکند گـفت دنـبالِ تو عـمـه چـقـدر مـاه شـدی حسرتِ مثلِ حسن جان شدنت را چهکند سعی کردم که نفهمند چه شد با تو، عمو قـدِ عـبـاس نـمایـان شـدنت را چـه کـنـد بی زره رفتی و عـباس به قـربانت رفت حال ای حنجـره قربان شدنت را چهکند اینقدر چگ مزن روی زمین پیشِ حسن پـدرت دست به دامـان شدنت را چهکند دیـدم انگـشت به دنـدان شـدن لشکـر را مانده بود اینهمه طوفان شدنت را چهکند کاش میشد که نفـهـمـند یتـیـمی که نشد نیـزه هم مانـد خـرامان شدنت را چهکند خوش دلـم بود عـزیـزم ضربـانـم باشی نـوجـوانم نـشـد آخـر که جـوانـم بـاشـی
: امتیاز
|
مدح امام حسن مجتبی علیهالسلام در شب ششم محرم
نام اعظم نه فقط عشق مسلّم حسن است بهترین زمزمهها نغمۀ جانم حسن است آنکـه تـا آمـده بخـشـیـده و از روز ازل شده آقای کـریم هـمه عـالـم حـسن است بعد یا فـاطـمـه اول از عـلـی دم بـزنـید بعـد یا حـیـدر کـرار مُـقـدّم حـسن است سر این سفره چه خوب است نشستن دارد آب از این چشمه بنوشید که زمزم حسن است صاحب و بانی هر روضه خود فاطمه است آنکه در بزم حسینش زده پرچم حسن است اولین گریه کن خـون خـدا فـاطمه است دومین گـریه کن ماه محـرم حسن است ششـمـین شب شده و سـائل دست حسنم حَسَنیه است حُـسنیه و ذکرم حسن است
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت قاسم علیهالسلام
دشمنانش همه درمـانده و نیـرنگ زدند به تـلافی جـمل، ضربه هـماهنگ زدند دوره کـردند، دویـدند سـویش با عجـله دستهای که همه جا، پای ولا لنگ زدند یوسف نجمه، نقابش به روی خاک افتاد گرگها بر بـدن زخـمی او چنگ زدند پهلویش بوی حسن داشت، بوی فاطمه داشت تیغ بر فرق سرش قـومِ نظر تنگ زدند جای یک جرعه فقط آب، هزاران ضربه بر عزیزی که شده تشنۀ از جنگ زدند نجمه ماند و دل خون؛ تا که پس از ساعاتی شعـله بر چـادر آن مـادرِ دلـتنگ زدنـد
: امتیاز
|
زبانحال سیدالشهدا علیهالسلام بالای سر حضرت قاسم علیهالسلام
بـه جِـلــوِه آمــدهای بـا رُخِ نــقـاب زده چه کس به قرص قمر اینچنین حجاب زده ز ریشْ ریشی تحت الهنک مشخص بود که روی بند تو را با چه اضطراب زده صـلاة ظـهــر تــجـلـی نـمــودهای امــا رخ تـو طـعـنه به رخـسـار آفـتـاب زده دهان هر که تو را خوانده طفل میبندی کــدام بـیادبـی حـرف بـیحـسـاب زده چه مـست آمـدهای با لـب ترک خـورده عــسـل بـه ذائـقـهات آتـش شـراب زده دوباره نام حـسن زنده شد در این عـالم که بچه شیـر جـمل پـایْ در رکاب زده کـفـن به جـای زره بـر تنت کـند مـادر به اشک دیده به گـیسوی تو گلاب زده نگـاه شور ز روی تو دور، پـور حـسن که چشم؛ زخـم شرر بر دلِ کـباب زده مـدیـنـه زنـدگـی مــادرم ز هـم پـاشـیـد چه ضـربهها که به اولاد بوتـراب زده همینکه نـالـه زدی ای عـمو بیا کـمکم عمو ز خـیـمه رسیـده ببـین شـتاب زده به پیش دیده من پـنجه خورده کـاکُلِ تو عدو به گـیسوی آشفـتهات خضاب زده زِ زخم سینه و پهلو و صورتت پیداست کسی که ضربه زده از روی حساب زده
: امتیاز
|
زبانحال حضرت قاسم با سیدالشهدا علیهالسلام
مشتاق میدان رفـتنم رخصت عموجان سر میدهـم پای تو بینـوبت عموجان آئـیـنهدار غـیـرتاللهـم که جاری است در رگ رگ من جای خون غیرت عموجان من وارث شیـر جـمل هـستم مگـر نه؟ مثل پـدر دارم دل و جـرأت عمو جان جـای کـلاه جـنــگــیام عــمـامـه دارم یک پا حسن هستم در این هیبت عموجان الموت احلی من عـسل یعنیکه شیرین باشـد بـرایم مـرگ با عـزّت عـموجان جـای زره لـطـفی بـکـن دیـگـر بـرایم فکر کفن بـردار بیزحـمت عـمـوجان پای تو را بوسـیدم و افـسوس از اینکه دیگر ندارم بیش از این فرصت عموجان با اکـبـرت فـرقـی نــدارم مـیگــذاری در معرکه صورت بر این صورت عموجان طـعـم غــلاف بـیهـوایـی را چـشـیـدم دیـگـر نـدارد بـازویـم قـوت عـموجان این فـرقۀ خـونریـز سنگانـداز کوفه از کـشـتـن ما میبـرد لـذت عـمـوجان خـوشبـخـت از آنم میشوم قـربانی تو دلـشــوره دارم بـابـت پـیــشــانـی تــو لشگر که بغضش شد فراهم حمله میکرد شیطان پرستی هم مصمم حمله میکرد گفـتـم انـابن المصـطـفی امـا ابـوجـهـل سـوی رسـول الله خـاتـم حـمـله میکرد الله اکـبــر نــقـش روی بـیــرقــم بــود بیاعـتـنـا حتی به پـرچـم حمله میکرد آئــیــنـۀ روی عــلـی بــودم کــه دیــدم مـردی شـبـیـه ابن مـلجـم حمله میکرد تا بـشـکـنـد مـثـل دلــم فــرق ســرم را میآمد از نزدیک و محکم حمله میکرد از کـینهتـوزان جـمل بود آنکه با غیظ سـمت حـسنهای مـجـسم حمله میکرد با نـیّت مـهـمـاننـوازی کـوچـه وا شـد کوفی به جای خـیر مقـدم حمله میکرد تنهـا نه آن تـازه نـفـسهـایی که بـودند تا پـیـرمـردی بـا قـد خـم حـمله میکرد راه نـفـس را تـا بــبــنــدد در گــلــویـم یک طایفه پـشت سر هـم حمله میکرد با قصد قربت سمت من نیزه میانداخت هر کس میان معـرکه کـم حمله میکرد چشم کـبـود من دلـیل اشک زهـراست فـرق شکسته هم یـقـیـناً ارث مولاست
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت قاسم علیهالسلام
چـشم هایت حدیث مهـجـوری مثل زهـرا تو سرِّ مـسـتوری آیه در آیـه نـور عـلی نـوری از پـلــیـدی هـر آیـنــه دوری تو و یک کهکـشان فـداکاری سیزده ساله میـر و سـرداری چون پدر صورتت تماشاییست چهرهات آفـتاب زهـراییست دل بـخـشـنـدۀ تو دریـاییست شهرهات تا هـمیشه آقاییست وقـت احـسـان شـبـیه بـارانی چـون پـدر عـزت کـریـمـانی بـین سـرها سـری به تـنهـایی تو خودت لشکـری به تنهایی حـیـدر دیـگـری به تـنـهـایـی شمس روشنـگـری به تنهـایی بـرنـدار از رخـت نـقـاب آقـا میشود شـمس در عـذاب آقـا میروی کاش که زمین نخوری مثل کوچه تو هم کمین نخوری سنگ بر صفحۀ جبین نخوری زیر شمشیرها تو چین نخوری مادرت بین خیمه خون جگر است نـازکی تن تـو درد سـر است کـوفه در تو مـدیـنه را میدید هر که زد ضربهای به تو خندید تـن بیجـوشـنت ز هم پـاشـید تـا عـمـو نـالـۀ تو را بـشـنـیـد آمـد در بَــرت کــشــیــد امــا چه سبک گشته پیکـرت حالا
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت قاسم علیهالسلام
پسر رفته به بابایش خبرها اینچنین باشد کرم را ارث از او برده اثرها اینچنین باشد به حق در آسمانی اینچنین نورانی و زیبا توقع هم همین باشد قـمرها اینچنین باشد به ظاهر سیزده ساله ولیکن خضر راه است او به حیدر رفته در هیبت نظرها اینچنین باشد به اصرار خودش آمد به سختی شد عمو راضی که در آخر وداع، حال پدرها اینچنین باشد برای او شهادت از عسل هم هست شیرین تر برای عاشـق بیدل سفرها اینچـنین باشد
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت قاسم علیهالسلام
تـقـسـیـم شد قـاسـم مـیان دشـت انـگـار دیگر از او ای دشمن دون دست بردار ما خـاطـرات خـوبی از پـهـلـو نـداریم مانـدهست خـون مـادر مـا روی دیـوار از دور دید و زیر لب میگـفت زینب: یـارب برای نـجـمـه قـاسـم را نگهـدار از هم برای غـارتـش سبـقـت نـگـیرید چیزی نماند از او در این آشفـته بازار میخواست خنجر زنده زنده سر بِبُـرَّد اما عـمو با سـرعـت از راه آمد اینـبار اربـابـمان خـیـلی بـدهـکـار حـسـن شد نجـمه ولی از نیـزه داری شد طـلبکار
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت قاسم علیهالسلام
دست بر سینه همه مهمان قاسم میشویم دیده گـریان، سائلِ احسان قاسم میشویم سفـرهدارِ امـشبِ ما شد کـریم ابن کـریم ریزهخوارِ لطفِ بیپـایانِ قاسم میشویم هر زمانی که دلِ ما میشود تنگِ حسن با نگـاهی زائرِ چـشـمان قـاسم میشویم سیـنه چاکانِ حـسن خـرجِ عـلـیِ اکـبرند پس حسینیها همه قـربانِ قاسم میشویم روزِ فـتحِ مـکـه با سـربـندِ سـبزِ یاحسن ما همه رزمـنـدۀ گـردانِ قـاسم میشـویم چند تا ایوان طلا سازیم در صحنِ بقـیع ما گـدایِ گـوشـۀ ایـوانِ قـاسـم میشـویم سِرِّ بابُ القـاسـم کـربـبلا دانـید چـیست؟ روز محشر دست بر دامانِ قاسم میشویم جملۀ «الموت اهلی من عسل» توحیدِ ماست والـه ودلـدادۀ ایــمـانِ قــاسـم مـیشـویـم ماهِ خـیمه بود، اما چهرهاش تغـییر کرد مثلِ نجمه بیسر و سامانِ قاسم میشویم تاکه حرفِ دست و پا گم کرده آید درمیان یـادِ ارباب و تنِ بیجـانِ قـاسم میشـویم چاره سازِ عالـمی بیچاره شد بالا سرش همچونان فضه که آمد در کـنارِ مادرش دست وپا میزد ولی جان بینِ سینه مانده بود عالمی را ریخت بر هم نالههایِ آخرش
: امتیاز
|
زبانحال سیدالشهدا علیهالسلام بالای سر حضرت قاسم علیهالسلام
جسم تو چون سر زلف تو پریشان شده است چون ستاره به تنت زخم فراوان شده است سنگها بوسه گرفـتـند و دهـانت بـستـند زیر این غنچه خون آه تو پنهان شده است گـاه میبـوسم و گه چـند ورق میگـریم قد و بالای تو سی پـارۀ قـرآن شده است روی ماهت بخـدا جلـوه گر روی حـسن تنت انـدازه صد مـاه فـروزان شده است استخوانی که شکسته است در آن سینه تنگ پیش چشمان ترم پسته خـندان شده است هر که آمد تن تو سـفـره بـرایش وا کرد کوفه و شام سر خوان تو مهمان شده است چشم خال و خط ابروی خمت رفت به باد بعد افـتادنت انگار که طـوفان شده است چـشـم من تـار شـده یـا تـن تـو تـار شده با دم تیغ تنت چون صف مژگان شده است
: امتیاز
|
مدح و شهادت قاسم ابن الحسن علیهالسلام
نمیرسید قـمـر هم به پای زیـبائـیش میان هاشـمیان شهـره بود یکـتائـیش صداش تازه کمی مثل مردها شده بود اگر چه فاصله کـم بود تا شکوفائیش همیشه آرزویش بود چون عمو باشد نشد، که شکل بگـیرد خیال سقائـیش همین که مقـتدرانه بسوی میدان رفت همینکه خواند رجز با دم مسیحائیش هراس و لرزه بر اندام دشمنان انداخت احاطه بود به لـشکـر توان یارائـیش عـمامه سر او ضـربه را نمیفهـمـید گـذشـته تـیـغ ز پـیـشانی اهـورائـیـش عمو رسید کنارش ولی چه فایده داشت چه سخت بود خدایا عـروج لیلائیش به روی شانه او گرچه گردنش افتاد به چشم نجـمه نشد کم دمی ز آقائیش تــمـام اهـل حــرم آمـدنـد بـا عـجـلـه بـرای دیـدن آن قـامـت تـمـاشـائـیـش
: امتیاز
|
مدح و شهادت قاسم ابن الحسن علیهالسلام
قـلب حسن در سیـنـه این نوجـوان بود زیـبـاتـرین گـلـواژه ایـن کـاروان بـود مانند یک خورشید رویش میدرخشید گاهی به دورش هالۀ رنگین کمان بود قـدش کمی کوتاه و انـدامش کـمی تُرد سیـمای جـذّابش شکـوهی بیکـران بود سنش نمیخورد اینکه مرد جنگ باشد پـای دفاع از مـقـتـدایش در مـیان بود شوق شهادت در وجودش موج میزد سـمـت نگـاهـش انـتـهـای آسـمـان بود تنهـا عـمو نه هیچ کس راضی نمیشد قـاسم رود میدان ز بسکه مهـربان بود حس کرد آغـوش پـدر را لحـظهای که دسـتـش به دور گـردن اربـابـمـان بود میدان که میرفت از نگاهش یاس میریخت چون برگ گل در معرض باد خزان بود میگـفـت تا کـامـل شدن راهی نـمـانده وقـتی عـمو آمد کنارش نیـمهجـان بود
: امتیاز
|
مدح و شهادت قاسم ابن الحسن علیهالسلام
نـوجـوانـی بـود اما مـردتـر از مـردها اذن مـیـدان داد او را زادۀ خـیـرالـنـسا لشگر دشمن شده حیران ز روی ماه او گـوییا بر کـوفیان گـشته حسن جلـوه نما
: امتیاز
|
مدح و شهادت قاسم ابن الحسن علیهالسلام
عطر تنش ترنّمی از یاس و سیب بود حتی گل از لطافت او بینصیب بود او با غـزل سرایی احـلی من العـسل آموزگار عـابس و حُـر و حبیب بود بغض بهار وقت و داعش شکسته شد مرثیه خوان رفـتن گـل؛ عندلیب بود بر روی شانۀ جبل النور میگریست ابری که در وصال کسی بیشکیب بود سـنـگ صبـور دلـهـرۀ گـوشـوارهها روی لـبـش تـرانـۀ امن یـجـیب بـود چشم انـتـظار آیـنـۀ مجـتـبی نشـست سنگی که با تبـسّـم شیـشه رقیب بود روی زمـین سـتـارۀ دنــبـالـهدار شد جان دادن سـلالۀ نـجـمه عجـیب بود
: امتیاز
|
مدح امام مجتبی و مدح و شهادت قاسم ابن الحسن علیهم السلام
هم پـریشانِ حسیـنـم هم پـریشان حسن ای بقربان حـسـین و ای بقـربانِ حسن روزِ اول مادرم چشمانِ من را نذر کرد این یکی آنِ حسین و آن یکی آنِ حسن هرشبی که فاطمه بر روضههامان میرسَد هست گریانِ حسین و هست گریانِ حسن نه که دنیا، دینمان را هم کریمان میدهند من که ایمان دارم از اول به قرآنِ حسن زیرِ ایوانِ نجف دیدم که روزی میرسد یاحسن جان مینویسم زیرِ ایوانِ حسن هرکجا رفتم دیدم کار دستِ مجتبی است بشکـند دسـتم نباشد گر به دامـانِ حسن نه که تنها این دو شب کُلِ محرم میشویم شب به شب تکیه به تکیه باز مهمانِ حسن قاسمش وقتی به میدان زد حسین آهسته گفت: میرود جانِ حسین و میرود جانِ حسن نعره شد: إن تُنکرونی فأنا ابنُ المُجتبی تیغ را چرخاند و گفت این است طوفانِ حسن تا چو حیدر حملهور شد بر گروه ناکثین نعره زد عباس؛ ای جانم به قربانِ حسن روضههای ما همه لطفِ امام مجتبی است شُکر هرشب میروم در زیرِ بارانِ حسن پیـشِ زهـرا آبـرو داری کـنیم و آوریم هِی گلاب و دسته گُل یادِ یتیمانِ حسن
: امتیاز
|
مدح و شهادت قاسم ابن الحسن علیهالسلام
چون ثبت کند حضرت حق هر عملی را با گـریـه سـرودیـم به یـادش غـزلـی را تا اینکه سخـن گـفـت هـمه قـافـله دیـدنـد در چهـرۀ او غـیرت و شوری ازلی را پرسید عمویش که شهادت به چه طعمی است؟ با پاسخ خود گفت چه ضرب المثلی را! مرگی که گرفته است به خود چند برابر شیرینی و خوش طعمیِ ظرفِ عسلی را شـمـشیر به دست آمده، با سـنِ کـمِ خود تـا خــلـق کـنـد مـنــظــرۀ بـی بـدلـی را دیـدنـد هـمـه لـحــظـۀ جـنـگـیـدنِ قـاسـم در قـامـتِ او، هِـیبَت و کـردارِ عـلی را
: امتیاز
|
زبانحال حضرت قاسم با سیدالشهدا علیهالسلام
گیرم زره نیافتی عمه، کفـن که هست گیرم سـپر نیافتی عـمه، بدن که هست گـیرم سـپاه مسخـره کردند: بچه است تیغم به خوبیِ سر دشمن زدن که هست غصه نخور عمو، سپرت میشوم خودم ابنالحسین کشته شد ابنالحسن که هست من جنگ میکنم، تو نفس تازه کن عمو فرصت به قدر غارت یک پیروهن که هست دیـدنـد زادۀ حـسـنـم من، کـه تـاخـتـنـد از پشت این نقـاب چگـونه شناخـتـند؟
: امتیاز
|
مدح و شهادت قاسم ابن الحسن علیهالسلام
بسم ربّ الحـسن از خـیـمه قـمـر میآید کیست این ماه که حـیدر به نظر میآید اینـچـنـین که سـوی میدان خطر میآید جان هر دشمن مـزدور به در مـیآیـد! از جلال و جـبروتش همه میتـرسیدند بعـد ده سـال همه روی حـسن را دیدند این عمامه که به سر بسته برای حسن است تُنْكِروُنی است شعارش زرهش پیرهن است ای جمل زاده بدان قاسم ما صف شکن است ذوالفقار دوسرش تشنه گردن زدن است کیف کرده است حسین از رجز فاطمیاش جان فـدای هـنـر رزم بـنی هـاشمیاش مثل باباش چه با غیظ و غضب میجنگد گاه گاهی ز جلو گه ز عـقب میجنگـد یکتـنه با همه یلهای عـرب میجنگد همه گفتند که این تشنه عجب میجنگد خسته شد! دور و برش آه چه غوغایی شد جان فـدائی عمو گشت و تـمـاشایی شد آیت الکرسی لبهاش تـرک میخورد و سیب زهرا وسط معرکه لک میخورد و نیزه از هر طرفی سوی فدک میخورد و قاسم از چند نفر داشت کتک میخورد و ناگه از تیغ ستم فرق عزیزش بشکافت همچو حیدر به سوی دلبر و معبود شتافت مـانـد عـمـو پـیـکـر او را ببـرد یا نبرد تا به خـیـمـه تک و تـنهـا ببـرد یا نبرد این تـن غـرق بـخـون را ببـرد یا نبـرد قـاسمـش را سـوی زنها بـبرد یا نبـرد نجـمـه برخـیز حـسین با قـد خـم میآید شیر مردت به چه وضعی به حرم میآید
: امتیاز
|
مدح و شهادت قاسم ابن الحسن علیهالسلام
از ازل در جامِ جانش داشت عشقِ لم یزل قاسم بن المجـتـبی، فـرمان پـذیرِ بیبدل شیوۀ جنگیدن او همچو رزم حیدر است شد رجزهایِ گوهربارش خودِ خیرالعمل در مرامش حفظِ ناموس ارجحیّت داشت و شد برای اهل عالم، غیرتش ضرب المثل سمبلِ از جان گذشتن بود و با اذن عمو گـفت بـسم الله را و شد هـماوردش اجـل با غضب ابرو گره میکرد و میچرخاند چشم مثلِ بابایش حسن در صحنۀ جنگ جمل سـیـزده ساله ست امـا در مسیـرِ رزم او سخت جان دادند؛ بیتیر و سپر شیرانِ یَل یکّه میتازید و افتادند فوراً یک به یک آن حرامیهای باقی مانده از لات و هُبل بسکه با شیرینیِ طعم شهادت شد عجین از لبِ شمشیر او میریخت در میدان، عسل بد نظر خورد و تنش شد نیزه باران و نماند محضِ لبهای عمو یک جایِ سالم لااقـل رفت اما کـاشکی میمـانـد تا جـای پـدر چشمهایِ عمه زینب را بگیرد رویِ تل!
: امتیاز
|
مدح و شهادت قاسم ابن الحسن علیهالسلام
از کـودکـیش مثل پـدر درد کـشیده هـمـپای یـتـیـمی چـقـدر درد کشیده سخت است بفهمد كه کسی درد کسی را درکـش نتوان کرد مگر درد کشیده او بیزره از این همه شمشیر گذشته ای وای که از زخم تبر درد کشیده خون میچکد از زخم سر و سینۀ او هم آهـی اگـرم هـمـره هر درد کـشـیده سجادهای از خون شده بر دامن این دشت ارثـیـه زهـراست اگر درد کـشـیـده این درد قدیمی است که از ضربه پهلو این طایـفـه از چند نفـر درد کشیده از قـنـفـذ و از ضربۀ سیلی مغـیره از آن لگـد در پس در درد کـشیـده
: امتیاز
|